درك متقابل
داشت به صورت گيج و منگ اين طرف و آن طرف ميدويد و به هر سو سرك ميكشيد.
يكي از كساني كه نزديكش بود با خنده به او گفت ابوسعيد دنبال چه ميگردي!
"ما گشتيم پيدا نكرديم تو هم نگرد نيست."
حسين كه به دهان رفيقش زل زده بود حواسش را جمع كرد و گفت "چي؟"
رفيق ديگرش كه اين ماجرا را نظاره ميكرد با خنده گفت "اي بابا باهات شوخي كرد همان داستان معروف ديگه، كه ابوسعيد دنبال آدم ميگشت"
حسين كه هنوز متوجه شوخي نشده بود با عجله جواب داد "من كه دنبال آدم نميگردم دنبال آرامش هستم."
رفقاش همه زدن زير خنده و از جوابي كه به آن شوخي داده بود خوششان آمد و صحبتشان را با هم از سر گرفتن.
حسين كه دوباره تو فكر رفته بود با خودش ميگفت كجا را نگشتم شايد آرامش را آنجا پيدا كنم.
1 Comments:
خیلی آدم ها میدوند تا آرامش را پیدا کنند. اما مگر آرامش با دویدن ممکن است؟
آرامش چند نوع است: یک نوعش بعد از کار روزانه بش نیاز داریم و با «خواب» به دست می آید.
یک نوعش در طول زندگی است و بعد از شور و حرکت نوجوانی به آن نیاز داریم که با «ازدواج» به دست می آید (البته در ایران با این همه مشکلات مالی برای ازدواج من نمی دانم چی بگم...)
یک نوع آرامش هم هست که خیلی عمیق تر است و بعد از نگرانی های ریشه ای از هدف زندگی و چیستی آن و خیلی چیزهای دیگر بش نیاز داریم که با «یاد خدا» به دست می آید.
By P Sarrami, at Tuesday, August 30, 2005 3:14:00 PM
Post a Comment
<< Home