سراب‌وار

Tuesday, May 29, 2007

بازگشت

مدت‌ها است كه مي‌خواهم بنويسم اما به بهانه‌هاي مختلف از زير آن در رفته‌ام.
دوباره مدتي است به آن حالت نا اميدي گذشته بازگشته‌ام.
زندگي برايم غير قابل تحمل شده است.
زندگي با اين ايراني‌ها بسيار سخت است كساني كه فقط خودشان را قبول دارند و هر كس بجز خودشان را دشمن مي‌نامند.
مدتي است افسوس مي‌خورم كه چرا بايد در يك خانواده مذهبي به دنيا بيايم.
با كساني كه همواره به يك سري تابو چسبيده اند.
مطمئنا اگر فرصتي به من دست دهد زير همه اينها مي زنم.
و شايد پس از مدتي كه هر كاري كه خواستم كردم و هيچ مسلماني در كنارم نبود دباره به سمت دين روي بياورم.
اي كاش كسي به ما ايرانيان زيستن را مي آموخت در حالي كه از وقتي كه بدنيا مياييم مردن را به ما مي آموزند.
در طول زندگي اجسادي متحرك هستيم.
نمي دانم چقدر مانده تا بتركم و زير همه چيز بزنم اما از آن روز مي ترسم.
اين هم از بازگشت من كه مثل هميشه كاملا تلخ بود.