سراب‌وار

Monday, August 29, 2005

درك متقابل

داشت به صورت گيج و منگ اين طرف و آن طرف مي‌دويد و به هر سو سرك مي‌كشيد.
يكي از كساني كه نزديكش بود با خنده به او گفت ابوسعيد دنبال چه مي‌گردي!
"ما گشتيم پيدا نكرديم تو هم نگرد نيست."
حسين كه به دهان رفيقش زل زده بود حواسش را جمع كرد و گفت "چي؟"
رفيق ديگرش كه اين ماجرا را نظاره مي‌كرد با خنده گفت "اي بابا باهات شوخي كرد همان داستان معروف ديگه، كه ابوسعيد دنبال آدم مي‌گشت"
حسين كه هنوز متوجه شوخي نشده بود با عجله جواب داد "من كه دنبال آدم نمي‌گردم دنبال آرامش هستم."
رفقاش همه زدن زير خنده و از جوابي كه به آن شوخي داده بود خوششان آمد و صحبتشان را با هم از سر گرفتن.
حسين كه دوباره تو فكر رفته بود با خودش مي‌گفت كجا را نگشتم شايد آرامش را آنجا پيدا كنم.

Wednesday, August 24, 2005

رشد عقايد يك جوان 1

دوباره تو اطاق كز كرده بود و در را بسته بود تا صداي افراد خانواده وارد نشه.
داشت به گذشته فكر مي‌كرد، به اسمش به محيطي كه در آن بزرگ شده بود و اعتقاداتي كه بش ارائه شده بود و آنها را بدون فكر كردن قبول مي‌كرد چون اشخاصي را كه اين حرفها را به او زده بودند قبول داشت.

وقتي هشت سالش بود همه اسم محمد را براي بچه‌هاشون انتخاب مي‌كردند و مي‌گفتند كه اين بهترين اسم براي يك پسر و از اينكه اسمش بهترين نبود ناراحت بود و دوست داشت كه اسمش را عوض كنه و با خودش قرار ميزاشت كه اسم بچش را محمد بگزارد.
به مامانش مي‌گفت چرا اسمم را محمد نگذاشتيد در جواب با مهرباني و استدلال مي‌شنيد كه چون تو متولد ماه محرم هستي و بخاطر ارادتمون به امام حسين اسمت را حسين گذاشتيم به اين كودك با اين حرف به اسمش افتخار مي‌كرد و همه جا اين علت را بيان مي‌كرد. و وقتي كه يكي از مداحان كه براي مراسم به مدرس آمده بود گفت كساني كه اسم آنها حسين است در روز قامت وقت حضرت فاطمه مياد پسرش را صدا مي‌كنه همه حسينها سرشان را بلند مي‌كنند و او هم براي آنها طلب آمرزش مي‌كند اين را هم به داستانش ضميمه كرد و براي همه تعريف مي‌كرد.
اما هميشه در جشنها دلش مي‌گرفت چون تنها كسي بود كه بخاطر اسمش كادو نمي‌گرفت و دلش را به همان حرفها خوش مي‌كرد.

حالا كه بزرگ شده به همه آنها مي‌خنده و يكدفعه بغض مي‌كنه.
با خودش ميگه كه اسم فقط بايد اسم اصيل ايراني باشه اسمهايي كه ديگه منقرض شدن. اسم بايد قشنگ باشه.
به فكر ميره كه چه مدت اين عقايد ماندگار هستند.

Monday, August 22, 2005

رؤيا

روش برخورد را فراموش كردم.
بودن را فراموش كردم.
زندگي كردن را هم همينطور.
اي كاش كسي من را از اين كابوس زندگي رها كند.
من نه زندگي ابدي را مي‌خواهم و نه زندگي اين دنيا را.
مي‌خواهم بخوابم و رؤيا ببينم.
رؤياي چيزي كه دوست دارم، رؤياي مرگ را و پس از آن هيچ نباشد و من هم نباشم.
فقط خدا باشد با پيامبران و برگزيدگانش و تمامي كساني كه در آرزوي آن جهان هستند.
شايد خدا فراموش كند كه من را زنده كند.

*نصف اين حرفها در اسلام نشانه مؤمن است، پس مجبورم كه آن جهان را نيز زندگي كنم و اين كابوس ادامه دارد.

Sunday, August 21, 2005

دخالت در كار خدا

تا اكنون انسانها هزاران راه را براي از بين بردن يكديگر و يا تغيير تقدير الهي به كار برده‌اند كه چندان فايده نداشته حالا من يك پيشنهاد مي‌دهم كه در صورت اجرا تضمين صددرصدي دارد.
اين راهكار بسيار آسان اين است كه مردم فقط پنجاه سال توليد مثل نكنند و يا تمامي مردان را عقيم كنيم كه باعث مي‌شود پس از حد اكثر صد سال نسل بشر نابود شود.
فوايد اين پيشنهاد :

1- خدا مجبور مي‌شود كه در سياستهايش تجديد نظر كند براي مثال زودتر منجيش را بفرستد و يا تعداد حضرت مريم‌ها را زياد كند چون اگر چنين كاري نكند ديگر روز قيامت معني ندارد.

2- شايد شما بخاطر تولدتان والدينتان را سرزنش كنيد اما در اين حال بچه‌هاي شما بخاطر اين كار عاشق شما مي‌شوند.

3- تكليف انسانها معلوم مي‌شود و خدا بايد هرجه سريعتر كاري بكند.

4- ديگر جنگي وجود ندارد چون مي‌دانيم كه كسي در آينده نيست كه براي او بجنگيم و خودمان در حال نابودي هستيم.

5- و....

حالا اين‌طور بهتر نيست؟

Tuesday, August 16, 2005

ابليس

اين شيطان فلاكت زده دست‌آويزي شده براي مردم تا هر زماني كه يك اتفاق ناخوشايند براي آنها پيش مي‌آيد مثل يك كيسه بكس از آن استفاده كنند.
شيطان هم مثل كيسه بكس كه نمي‌تواند از خودش دفاع كنه و فقط با هر ضربه به يك سو پرتاب مي‌شود و دوباره بر مي‌گردد تا ضربه بعدي را دريافت كند پس از هر نفرين خود را آماده نفرين بعدي مي‌كند.
همانطور كه كيسه بكس باعث آرامش به علت تخليه انرژي مي‌شود ابليس هم اين وظيفه مهم (ايجاد آرامش) را به عهده دارد.
ابليس يك موجود مفيد براي انسانهاي متدين است و سپر بلاي همه مي‌شود.
فقط يك روز را بدون ابليس تصور نمي‌توان كرد چون در اين صورت انسانها همديگر را بجاي اين موجود پليد از بين خواهند برد.

Friday, August 12, 2005

تنهايي

گيجم
كسل و بيحال هستم.
حوصله هيچ‌كس حتي خودم را ندارم.
دارم آهنگ متال گوش مي‌دهم شايد با اين سوهان بتوانم خراشهاي اعصابم را صاف كنم.
به كسي نياز دارم كه دوباره اميد زندگي را در من زنده كند يكي كه سرشار از زندگي باشد كسي كه وقتي به او نگاه مي‌كنم زيباييهاي زندگي را ببينم.
اين تنهايي را هم دارند از من مي‌گيرند بايد بروم و تنهايي در جمع را تجربه كنم.

Saturday, August 06, 2005

زندگي دوباره

فكر زندگي دوباره مرا مي‌ترسانيد و خسته مي‌كرد.
من هنوز به اين دنيايي كه در آن زندگي مي‌كردم انس نگرفته بودم، دنياي ديگر به چه درد من مي‌خورد.

از صادق هدايت "بوف كور"

Wednesday, August 03, 2005

مدتي است كه هرچه صفحات ذهنم را ورق مي‌زنم چيزي براي نوشتن پيدا نمي‌كنم.
مثل اينكه كسي با يك پاك‌كن به جانش افتاده و هر چيز با ارزشي را از آن پاك كرده است. اي كاش از آنها كپي مي‌گرفتم.
بايد بشينم و با مدادي كه در دست دارم اين صفحات را سياه كنم تا با جاي سفيدي كه از نوشته هاي گذشته باقي است آنها را دوباره بازسازي نمايم.

Monday, August 01, 2005

سلام به جهان

مدتي است كه دارم تلاش مي‌كنم كه كلمات قشنگي را در وبلاگم بنويسم تا حداقل روم بشه كه به دوستان و غريبه ها بگم كه به وبلاگ منم سر بزنم وبه كسي link بدم اما تا حالا كه موفق نشده‌ام و شايد به كمك نياز دارم پس لطف كنيد وقتي وبلاگم رو باز مي‌كنيد بجاي اينكه بلافاصله و نخونده ببندينش از سر جوانمردي و حس همدردي مه كه شده حداقل يك comment برام بزارين و يجوري دلگرمم كنيد و حتي راهنماييم كنيد. "فقط ياد روزهايي بيفتيد كه تازه مي‌نوشتيد."

*با تشكر از شما كه زيبا مي‌نويسيد و حاضر شديد كه وقتتون را براي ياري رساندن به يك تازه وارد كه تازه زبان باز كرده صرف كنيد.

**اين لينكها كساني هستند كه مدتي است آنها را مي‌خوانم و لذت مي‌برم.

خدا و جهان مدرن

در اين دنياي مدرن خدا و پيامبر هم مشكل پيدا مي‌كنند.

در اين جهان مدرن ديگر به راحتي نمي‌توان معجزه كرد.

هر كاري را كه پيامبران گذشته انجام مي‌دادند مي‌توان به صورت علمي انجام داد.

الان ما هم مي‌توانيم به معراج برويم با هواپيما

مي‌توان يك قبيله را به راحتي با بمب هسته اي نابود كرد.

مي‌توان دست را با مواد مختلف روشن كرد و ....

شايد به اين علت است كه خدا ديگر پيامبر نمي‌فرستد. و اگر كسي را هم بفرستد بايد بسيار تلاش كند تا معجزات جديدي را ابداع كند تا اين مردم را راضي نمايد.

از اين لحظه قيافه وبلاگم عوض شد.

تولدي دوباره

تا حالا همواره در وبلاگم آه و ناله مي‌كردم حتي رنگ آن را سياه انتخاب كرده بودم اما ديگه اون احساس را ندارم اون احساسي را كه وقتي وبلاگم را ساختم گريبانگيرم بود دوست دارم ديگه از زيباييها بنويسم رنگش رو عوض كنم و احساسهاي خوبي را منتقل كنم.

اين چند روز كه توي اين دفترچه مي‌نويسم مثل اينه كه ناراحتيام از بين رفته و دارم شاد مي‌شم اميدوارم كه اين احساس سراب‌وار نباشه.

مي‌خوام تلاش كنم كه از اين به بعد بهتر بنويسم تا ديگران هم علاقه‌مند به خوندنش بشن.

دفتر فراموشي 1

بغضي در چشمانم گير كرده كه مدتهاست سنگيني آنرا حس مي‌كنم و هر شب گلويم را مي‌فشارد و عملي به سادگي نفس كشيدن را برايم دشوار مي‌كند.

گريه كردن را فراموش كرده‌ام اما توانايي خنديدن هم ندارم، خنده‌هايم بسي تلخ‌تر از گريستن است.

خود را شاد نشان مي‌دهم در حالي كه غمگين هستم و در حالي كه ديگران غمگين هستند هيچ احساسي را در خودم احساس نمي‌كنم. احساس كردن را فراموش كرده‌ام و معني آن را نمي‌دانم شايد دوباره بايد به كلاس بروم واحساس كردن را بياموزم اما افسوس كه كسي نيست كه دوستداشتن و عشق ورزيدن و يا حتي گريستن را به من بياموزد.

شبها كابوسهايي مي‌بينم كه در آنها در تلاشي مزحك براي سخن گفتن نمي‌توانم صدايي حتي نامفهوم از گلويم بيرون بدهم و كلمه‌اي به آساني "كمك" توانايي خروج از گلويم را ندارد.

شايد گلويم چگونگي مرتعش كردن تارهايش را براي به زبان آوردن اين كلمه فراموش كرده است همانطور كه چشمانم چگونه گريستن را فراموش كرده‌اند گاهي در توانايي توليد اشك آنها هم شك مي‌كنم، هر شب در تلاشي بيهوده براي گريستن و با احساس نمناكي كه به چشمم محدود مي‌شود كه آن هم بخاطر خميازه‌هايم ايجاد شده است به خواب مي‌روم. اين اشكهايي كه نمي‌آيند در كاسه چشمم انبار مي‌شوند و مانند يك كيسه پلاستيكي پر از آب مي‌شود كه روزنه‌اي براي خروج آن نيست و هر روز حجيم‌تر مي‌شود و هر روز اميدوارم كه نهايتاً اين كيسه بتركد و اين اشكهاي چند ساله يكهو و بي‌مقدمه به بيرون سرازير شود و به آرامش دست يابم و پس از آن بتوانم شادي كنم و دوست بدارم اما اين آرزوي خوشي است كه به واقعيت نمي‌پيوندد و اين روزهاي تكراري پاياني ندارد.